چشمهامو میبندم، آخرین تکه توتفرنگی رو میذارم دهانم و سعی میکنم بیتفاوت به حجم دردناک تووی گلوم، قورتش بدم! پلکهام انگار اونقدر خستهن از دیدن، که دیگه نمیتونم از هم جداشون کنم! توی تاریکی فضای افکارم، رشته نوار طولانی از تصاویر و کلمات که تهشون ناپیداست درحال عبوره! جایی خودمو میبینم که لبخند میزنم، و جایی جلوتر در حال گریستنم و باز در پسِ اینها میبینم که یکه و تنها گوشهٔ اتاق میرقصم! به این فکر میکنم، انسان چه موجود پر تناقضِ مضخرفیه! برای لحظهای بدنم ازین فکر یخ زد. تصاویر آنقدر واضح هستند، که انگار همین لحظه آنجاها بودم، به این باور میرسم، تاریخ عوضیترین حقیقتیه که توی زندگیم هر لحظه باهاش مواجهم! ۱۳:۲۰
معرفی انواع سمعک زیمنس هوشمند بازدید : 385
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 10:22